تا یک جای کار، شبیه دیگراناند و از جایی به بعد، متفاوت. آنها هم در روزهای سیلابیشدن مشهد، گشادهدستی آسمان در فرستادن قطرههای باران و تگرگ را به چشم دیدند و اخبار آسیبهایش به جان و مال همشهریانمان را خواندند و شنیدند، اما نخواستند به اندوه قلبی و ابراز تأسف بسنده کنند.
منتظر نماندند تا فراخوانی برای دریافت کمکها برسد، بلکه خودشان را بهجای آسیبدیدهها گذاشتند و با آنچه در توان داشتند، برای برداشتن باری از دلهای غمدیده سیلزدهها پای کار آمدند. آنچه میخوانید، روایتهایی معدود از تلاش نامحدود اهالی محلات منطقه۳ است که اتمام بارندگیها، آغاز بارش همدلی از آسمان قلبهای مهربانشان بود.
حسین زارع، ۵۹ساله؛ ساکن محله قرقی
تا شنیدیم که در دهغیبی سیلاب به راه افتاده است، راه افتادیم؛ خودم و سهچهار تا از رفقایم. خدا را خوش نمیآمد که دست روی دست بگذاریم که از فلان دستگاه امدادی بیایند و برای مردم کاری بکنند. آنجا که رسیدیم، باران بود و آب و آبگرفتگی، نه در حدی که سقف خانهای روی سر کسی خراب بشود، اما در حدی بود که دیوارهای قدیمی فرو بریزد، گوسفندان را آب ببرد و خسارتهایی مثل این را به بار بیاورد.
اینها ممکن بود، اگر کمکها بهموقع نمیرسید. با بیل و کلنگی که اهالی داشتند، شروع کردیم به بازکردن راه آب. کمک کردیم تا دامها به ارتفاع برده شوند و مراقب بودیم جریان آب آنها را نبرد. این سرفهها و بدندردی که دارم، یادگار همان روز است. آب خیلی سرد بود، اما آن چندساعت آنقدر برای کمک، هول و ولا داشتم که متوجه این حرفها نبودم.
کار را خوب است که خدا ببیند
آسمان که آرام گرفت، به اهالی گفتم باتوجهبه شغلم که نقاشی در و پنجره و میز و صندلی است، اگر اثاثشان نیاز به رنگآمیزی دارد، در خدمتم. گفتم اگر لوازم برقیشان آسیب دیده است و نیاز به تعمیر دارد، درحد توانم کمکشان میکنم. دنبال مقصر هم نبودم که مثلا تو چرا خانهات را فلانجا ساختی، چرا فلان نکته را رعایت نکردی و از این صحبتهایی که در آن شرایط، دردی را دوا نمیکند و فقط غمهای خسارتزده را چندبرابر میکند.
عکسهای آن روز را نخواهید. شرایط جوری نبود که به این حرفها فکر کنم. به فرض اگر هم عکس داشتم، آن را جایی نمیفرستادم. کار را خوب است که خدا ببیند. من این حداقلها را برای وظیفه شرعیام انجام دادم، نه از روی فراغت یا دلخوشی.
باران و تگرگ اخیر برای زندگی من هم کم دردسر درست نکرد، از شکستن شیشهها تا آبافتادن به کوچهمان که نمیدانم کی بناست شهرداری بهسراغ اصلاح شیببندیاش بیاید. بااینحال حواسم به درد دیگران است. میدانم که خدا خوشحال میشود از اینکه ما آدمها کمکحال هم باشیم. خودش عاقبت همهمان را به خیر کند.
معصومه داری، ۴۰ساله؛ عضو شورای اجتماعی محله بلال
شنبه هفته گذشته آسمان بیمقدمه تاریک شد و باران گرفت. رعد و برق میزد و یک بند میبارید. نیمساعتی که بارید، کمجان شد و تمام. این آرامش موقت، با همهمهای که از کوچه میشنیدم، به هم خورد: «پاشو بیا! خانه همسایه را سیل گرفته!» با نشانههایی که میدادند، فهمیدم کدام خانه را آب گرفته است؛ همان خانهای که در بلال۶۶ واقع است و باید دو تا پله را بروی پایین تا داخل اتاق نشیمن بشوی.
صاحبش زن و شوهر جوانی هستند که یک بچه کوچک دارند. با عجله رفتم تا ببینم چه خبر شده است. آب باران به کنار، آب چاهشان هم بالا زده و راهش را کج کرده بود بهسمت داخل خانه. برق قطع شده بود.
کمدها، تختخواب و بقیه وسایل نونوارشان زیر آب رفته بود. چیزی که لازم داشتیم، یک پمپ آب بود که آب را یکهو بکشد بالا و زندگی همسایه نگران و سرگردانمان را از این وضع نجات بدهد، اما در آن شرایط پمپ آب کجا بود! راهی که به ذهنمان رسید، این بود که زنگ بزنیم به ۱۳۷، بلکه راهی پیش پایمان بگذارند.
هرکس هرکاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. آنهایی که زور بازو داشتند، شروع کردند به بیرون آوردن اثاثیه
وقتی صدای آن سوی خط گفت که شما نفر بیستوپنجم صف انتظار هستید، فهمیدم که این راه، ما را به هیچجا نمیرساند. با حدود بیستنفر از همسایهها که همگی برای کمک آمده بودند، کمر همت بستیم و آستینها را بالا زدیم. هرکس هرکاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. آنهایی که زور بازو داشتند، شروع کردند به بیرون آوردن اثاثیه. همه وسایل را آوردیم بالا بهجز برقیها که حدس میزدیم آسیبدیده باشند و ترجیح دادیم به همان شکل بماند تا آتشنشانی بیاید صورتجلسه کند.
گروه دیگری که توان کمتری داشتند و بچهها هم شاملشان میشدند، با سطل، لگن، قابلمه و هرچه به دستشان میآمد آب را خالی میکردند. بعد هم شلنگ آب را انداختیم و همهجا را شستیم. خستهکننده بود، اما به نتیجهاش میارزید؛ به اینکه در کمتر از یکساعت همه اسباب و اثاثیه بیاید بیرون، خانه از آب خالی شود، اوضاع از آن وضعیت بغرنج خارج و دل همسایهمان شاد شود.
فقط همین یک مورد نیست؛ ما عادت داریم مشکلات محلهمان را اینطور حل میکنیم. تاجاییکه از دستمان برآید، خودمان انجام میدهیم و هرجا که لازم باشد، از ادارات پیگیری میکنیم. نگاه هممحلهایهای ما به آبادکردن محله خودمان محدود نمیشود، نشان به آن نشان که در همین سیل اخیر، تعدادی از جهادیهای مسجد ولیعصر (عج) در رسالت ۷۲ برای سرزدن به سیلزدههای سیدی، عازم آن محله شدند. قشنگی زندگی به همین است دیگر؛ اینکه خوشی را برای همه بخواهی.
حمید فخارزاده، ۳۷ ساله؛ عضو گروه جهادی شهیدرضا اسماعیلی، محله مسلم
«تو را به خدا کمکمان کنید.» ماندن ما از همین جمله شروع شد. داشتیم آماده میشدیم که برگردیم خانههایمان. پنجششساعتی میشد که با رفقای جهادی به لایروبی از کوچه و خانههای واقع در خیابان سپاه ۷۱ مشغول بودیم. اینکه چرا در آن ساعت از شب بهجای خانه و زندگیهایمان آنجا میان گلولای بودیم، به دوستم فرهاد برمیگشت.
سر کار، مشغول امورات روزمرهام بودم که شمارهاش افتاد روی تلفنم. سلام و علیک کوتاهی کرد و گفت: «حمید! سیدی، سیل آمده! خانههای مردم را آب برداشته! رفقا را جمع کن برویم کمک.» حوالی ساعت ۵ عصر بود. تا بچهها را به خط کردم و دورهم جمع شدیم، ساعت شد ۶:۳۰. پانزدهشانزده نفر بودیم؛ همگی از بچههای مسجد حاجحبیب و گروه جهادی شهیدرضا اسماعیلی؛ همان شهیدمدافع حرم افغانستانی که داعشیها سرش را بریدند و ما که او را در زمان حیاتش یک بار هم ندیده بودیم، جوری شیفته شدیم که اسمش را روی گروه جهادیمان گذاشتیم.
از آن شب میگفتم. ساعت حوالی ۱۱ شب بود و باران دوباره باریدن گرفته بود. خسته از این سو به آن سو دویدن، تصمیم گرفتیم کار را متوقف کنیم. داشتیم آماده برگشت میشدیم که زنی میانسال جلویمان سبز شد و با جملهاش میخکوبمان کرد: «تو را به خدا نروید. بیایید کمکمان کنید.»
او همان چیزی را از ما میخواست که به خاطرش کاورهای بارانی را به تن کرده و بیلبهدست راهی اینجا شده بودیم، همان چیزی که اهالی سیلزده لرستان و زلزلهزدههای سرپلذهاب میخواستند؛ کمک. پشت سر زن، به راه افتادیم. سیلاب، خودش را به داخل خانه و اثاثیهشان رسانده بود.
با شوهر، پسر و عروسش چهارنفری دست به کار شده بودند و تا توانسته بودند برای بسامانکردن زندگی شان تلاش کرده بودند. دیگر نایی نداشتند. درمانده بودند و کمک میخواستند؛ کسی که بیاید و بگوید: «کنارتان هستیم. چه چیزی لازم دارید؟»
برخی مدیران با چنددهنفر خدم و حشم، کتوشلوارپوشیده میآمدند بازدید و وسط آنهمه کار باید همهچیز را متوقف میکردیم
کسی که برای کمک آمده باشد، نه مثل برخی مدیران که با چنددهنفر خدم و حشم، کتوشلوارپوشیده میآمدند بازدید و ما وسط آن همه کار زمینمانده باید همهچیز را متوقف میکردیم تا اتمام بازدید، برای اینکه مبادا گلولای به لباسهای بازدیدکنندگان بپاشد.
تمیزکردن سرویس بهداشتی خانه زن میانسال با آن دیوارهای پر از گِل و چاه مسدودشدهاش، کاری بود که با رفقا انجام دادیم. به بقال سر کوچه هم کمک کردیم تا یخچال سوخته و جنسهای دربوداغان مغازهاش را بیاورد بیرون. ساعت یک نیمه شب بود که سیدی را ترک کردیم. فردا باید هرکداممان میرفتیم سر کسب و کارمان.
میدانستیم که فردا عصر دوباره به خیابان سپاه برمیگردیم و کار را از سر میگیریم؛ یعنی فرش و رختخوابهای بهگلنشسته را بار ماشین میکنیم تا بقیه دوستان جهادی آنها را بشویند، با کارواشی که رفقای جهادی میآورند، خانههایی را که موقع سیل، آب به ارتفاع دومتری دیوارهایشان رسیده بود، تمیز میکنیم و خلاصه، خانههای بههمریختهای را که در بدو ورودمان میدیدیم،تر و تمیز به صاحبانش تحویل میدهیم.
معصومه افسری، ۴۴ ساله؛ فرمانده بسیج خواهران مسجد امیرالمؤمنین (ع) محله مسلم
گوشیبهدست، خبرها را میخواندم و غصه میخوردم. عصر چهارشنبهای که مشهد سیلابی شد تا شب ذهنم درگیر همشهریها و هماستانیهایی بود که جانشان را از دست داده بودند. کمکم که خبرهای بیشتری مخابره شد، متوجه بقیه ابعاد ماجرا شدم؛ مثل ضرری که سیل به خانه همشهریانمان در طرق، سیدی و شهرستان فریمان زده بود.
نیتمان این بود که همهجوره تلاش کنیم این عزیزان بهخاطر اتفاقی که برای زندگیهایشان رخ داده، کمتر غصه بخورند
با واسطه و ازطریق برادران جهادی که خودشان را به محل سیلاب رسانده بودند، از نیاز سیلزدهها باخبر شدم. تا پیش از آن، تصورم این بود که به غذا نیاز دارند؛ بنابراین در ذهنم داشتم برنامهریزی میکردم که با کمک خانمهای بسیجی آشپزی کنیم و غذای گرم به مناطق درگیر سیل بفرستیم، اما با مشورتی که گرفتم، فهمیدم که نیاز غذایی آنها تأمین شده است.
دوستان گفتند باتوجهبه سردی هوا به چیزهایی مثل پتو، لباس و متکا نیاز فوری است. بلافاصله به اعضا و اهالی محله فراخوان دادیم. نیتمان این بود که در ایام دهه کرامت، همهجوره تلاش کنیم که این عزیزان بهخاطر اتفاقی که برای زندگیهایشان رخ داده است، کمتر غصه بخورند.
کمکها زیاد بود؛ آنقدر که فقط برای تفکیک لباسها براساس جنسیت و اندازه، حدود ۹ساعت در مسجد امیرالمؤمنین (ع) مشغول بودیم. لباسهای کاملا نو یا دست دوم تمیزی که بستهبندی کردیم، فقط بخشی از مهربانی اهالی محله برای همدلی با همنوعانشان بود.
با حدود یکونیممیلیونتومانی که در کمتر از ۲۴ ساعت جمع شده بود، اقلام بهداشتی موردنیاز سیلزدهها را خریدیم. برای شیرینشدن کامشان در ایام میلاد امامهشتم (ع) مقداری خوراکی را هم ضمیمه کردیم. صبح روز شنبه اعضای پایگاه، کمکها را در یک وانت جا دادند و عازم کوچههای سیلزده در سیدی شدند. شیفت خدمتم در حرم مطهر، اجازه نداد همراهیشان کنم؛ بااینحال از خانمهایی که برای رساندن امانتهای اهالی محل به دست سیلزدهها راهی شده بودند، شنیدم که نیاز به کمک بیشتر از این حرفهاست.
اینطور شد که راه را برای همدلی اهالی محله باز گذاشتیم و همچنان درحال دریافت کمکهای نقدی و غیرنقدی مردم هستیم. امیدمان همان است که بود؛ اینکه غم سیلزدهها را سبک و کمک کنیم که زندگیشان زودتر به روال سابق برگردد.
* این گزارش یکشنبه ۶ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.